شب ژانویه

چایی خور قهاری هستی و معمولا پیاده روی عصرانه و نون و شیر شبانت ترک نمیشه. از دارو خوردن خوشت نمیاد و دوای هر دردی را آبغوره میدونی. مخالف درجه یک نوشابه و فست فودی ولی از همه خوشمزه تر میخوری. اخبار و راز بقا زیاد میبینی و علاقه خاصی به یوزپلنگ داری. چشمهای دوربینی داری و ژست کتاب خوندن و تلویزیون دیدنت جالبه. کم حرف هستی و دل کوچولو. جدی هستی ولی از آدمای شوخ طبع خوشت میاد. مهربونی و ساده گیر. از سنت شکنی هراسی نداری و از نظر من روشنفکری. مثل همه ایرانیها، در مورد دموکراسی خوب حرف میزنی ولی موقع عمل، محفوظات ژنتیکی- مردانه - ایرانی ات را بی کم و کاست بروز میدی. محکم و لفظ قلم صحبت میکنی و از تیپ زدن و عکس گرفتن خوشت میاد. خوش سفری و چشمه و کوه و کوهسار را به سفرهای تجملاتی ترجیح میدی. گرم و صمیمی برخورد میکنی و میانه ای با آدمهای پرحرف نداری. به سختی تغییر عقیده میدی ولی با عاطفه ای که داری جای امید برای طرف مخالفت باقی میذاری. عزت نفس خوبی داری و اصولا با " فتبارک الله احسن الخالقین" خودت را تشویق میکنی. چهره معصوم و کودکِ درون فعالی داری.
نظریاتی را به نام خودت ثبت کرده ای ازجمله اینکه هر کسی در کنار تحصیلاتش باید سه تا مهارت داشته باشه : یک هنر، یک ورزش و یک زبان. یا اینکه یک زن همیشه باید لبخند به لب داشته باشه حتی موقع عصبانیت(!) و یا اینکه اگر کسی یک روز ازت بزرگ تر باشه احترامش واجب میشه.
شاید خیلی از کارهایی که در حق من کردی را بقیه هم بتونن انجام بدن ولی بعضی از اونها فقط در انحصار خودته، مثلا هیچ کس به خوبی خودت نمیتونه تو ماشین بدون هیچ گله و شکایتی مدتها منتظرم بمونه و یا "آیه الکرسی" و "آمن الرسول" فقط با لحن شمرده و گرم خودت مزه میده بخصوص که آخرش به شوخی خودت را "احمد بن محمدباقر از کشور دوست و برادر..." معرفی میکنی و یا گریه کردن پیش هیچ کس دیگه ای به اندازه تو دلگرم کننده نیست وقتی با رنگ پریده میذاری اشکم بند بیاد و بعد با تعریف کردن یه خاطره بهم دلداری میدی و یا هیچ کس مثل خودت نمیتونه اشتباهم را با یک لفظ "خانم مهندس" گوشزد کنه .
باورت نمیشه ولی یکی از بهترین موفقیتهام مربوط به اون شبیه که برای دیدن برنامه موردعلاقم، مجبورم کردی با تمام وجود قانعت کنم که تفاوت سنمون باعث اینهمه تفاوت سلیقمونه و اینکه از من نخوای به خاطر احترام به نظرت، خودم و علایقم را سانسور کنم و احساسم عالی بود وقتی با من نشستی و برنامه مورد علاقه من را دیدی.
همیشه وقتی ازت میپرسم تولدت چه روزیه؟ چنان با ذوق و لهجه خارجي ميگی "شب ژانویه" كه سرشوقم مياری و ديگه دلم نمياد تاريخ شمسي تولدتا ازت بپرسم.
فلفلدون خانمجون/بابای خودم/ آقاجون کیمیا.....تولدت مبارک
عظمت سنگی
عظیم است ولی عظمتی ندارد...
برای اینکه زاویه دیدم را تغییر دهم و هم احساس شوم با تعریف و تمجیدهایی که از 2500 سال پیش شنیده ام، روی نیمکت چوبی گرد وسط محوطه مینشینم...
ولی هرچه بیشتر این حجاری ها را مرور میکنم بیشتر به شباهتش به نوع خبررسانی امروزی صدا و سیما پی میبرم. تصاویر همه اغراق آمیزند... از سایز پادشاهان ایرانی گرفته تا دشمن سوار بر اسبی که با یک حرکت شمشیر در هوا معلق شده است، یا آن لبخندهای سنگی که خنده فریبنده ی سیاستمداران در جلوی دوربین را برایم تدایی میکند. با دیدن آرامگاههایی که حکایت ازرنج و زحمت مردمان بسیاری برای کنده شدن آنها در دل کوه دارد و بی شباهت با مرقدهای مطهر امروزی نیست چطور میتوانم باور کنم آن عدل و دادی که به زبان میخی بر روی کتیبه ها نوشته شده است به اجرا هم در می آمده ؟!
در این فکرم که اگر 2500 سال آینده، چیزی جز آرشیو صدا و سیما از جامعه امروز باقی نماند و آیندگان اینهمه لبخند و رضایت و مصاحبه های خبریه پر از عشق و محبت و دوستی را ببینند به ما افتخار خواهند کرد! همانگونه که ما به واسطه تاریخی که از روی حجاری ها میخوانیم به گذشته 2500 سال پیش خود افتخار میکنیم!
نهایتا از دیدن کاخی که اکثریتی در طی سالها برای اقلیتی ساخته اند صرفه نظر میکنم و بدون دیدن تخت جمشید به اصفهان برمیگردم در حالیکه این چندمین باری است که عظمت نگاهم را درباره یک موضوع از دست میدهم.
دارندگی و ...؟
مثل خیلی از خوش به حالی های دیگه این یکی را هم اگر نداشتم خوشحال تر بودم!
خوشحال ترم اگر یکی یکی ویترین ها را با چشمم زیر و رو کنم، طاقه ها را عمودی و افقی برانداز کنم، هاج و واج روی یکی قفل کنم، با دستم اشاره کنم و بگم ۳ اُمی از بالا، تیز از چهار پایه بالا بره، ماهرانه طاقه را از زیر بقیه طاقه ها بیرون بکشه، تُرکی پارچه را محکم تو مشتش بگیره و با یک حرکت طاقه را در هوا پرتاب کنه تا وقتی روی میز میفته چند تای آن باز شده باشه. بعد من هندسه فضاییم را به کار بندازم: اینکه این پارچه برای مدل موردنظرم مناسبه؟! و توی اون لباس فرضی چه شکلی میشم؟! و برای اینکه مطمئن تر بشم یک تیکه از پارچه را روی شونم بندازم تا ببینم رنگش بهم میاد یا نه؟! قصد خرید که پیدا کردم شروع کنم به اندازه زدنِ تخیلی تا نهایتا حسابم بشه ۲متر و چارک. تا که خواست قیچی را روی پارچه بذاره سر قیمت چونه بزنم، توافق که کردیم قرچ قرچ پارچه را ببره و تاش کنه و مدل ساندویچی توی روزنامه بپیچه و بگه مبارکه.
خونه که رسیدم الگو بکشم و الباقی.
ولی وقتی کُلی پارچه هدیه و سوغاتی دارم درسته که برای خریدن پارچه وقت و هزینه نمیذارم ولی در عوض سلیقه، حق انتخاب، حساب و هندسه فضاییم کور میشه. کجای این خوش به حالی داره؟!
فلسفه حرکت
ماهی در حرکت، نوازش آب را احساس میکند.
پاورقی: لطفا برای ماهی های بالای صفحه غذا بریزید![]()
دوران ارشد
داااااغون! يعني من انقدر بیشیعورم؟! گاردرِيل ميره رو اعصاب!
وقتي مهتاب اين اصطلاحات را با يک لبخند زيرکانه بکار ميبُرد چنان ترکيب قشنگي از آب در ميومد که هنوز هيچي نشده دلم برايش تنگ شده.
دلم تنگ شده براي آن جمع 6 نفره مان ، براي آن چايي هايي که راس ساعت 3 دم ميکرديم و آن بحث هاي داغي که به راه مي انداختيم و از اوضاع مملکت گرفته تا رفتار اساتيد را تحليل ميکرديم.
براي صندلي چرخ دار مخمل قهوه اي که همه ميدانستند مال من است و بي اجازه روي آن نمي نشستند.
براي سکوت شب هاي دانشگاه ، تک چراغ روشن آزمايشگاه و اتوبوس ساعت 9 شب نقليه.
دلم تنگ شده براي آنه شرلي(آزاده) که من ديانايش بودم و آن حرف هاي خصوصي که با هم ميزديم، براي ايده هاي که به فکرمون ميرسيد: گنبدهاي سوپر هيدروفوب او و سبک نقاشي ميکروسکوپيک من.
اغراق است که بگويم تک تک لحظات اين دوران را به خاطر ميسپارم ولي يقين دارم که برق نگاه هايمان را موقع جواب دادن آزمايش ها هيچگاه فراموش نميکنم.
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
که همين دوست داشتن زيباست*
* یادگار آنه شرلی
شیطنت ِدوست داشتنی
اسمشا میذارم : شیطنت ِ فکریه دوست داشتنیه خردادماهی.
اینکه به جای درس خوندنو انجام دادن کارهای واجب، رویاپردازی کنم. رویا که نه، برنامه ریزی! ولی این برنامه انقدر سنگین و قشنگه که بیشتر شبیه رویاست.
کامپیوتر را روشن میکنمو میخوام به سراغ پوشه پایان نامه برم ولی کلی پوشه وسوسه کننده دیگه هست که نمیتونم از خیرشون بگذرمو براشون رویاپردازی نکنم، برای همین چشمما به کامپیوتر میدوزم و ذهنما ول میکنم تا هرکجا که میخواد بره.
پوشه SOP را که میبینم یاد شوخی همیشگی خودم و افروز میفتم که قراره کناره آبشار نیاگارا حصیر پهن کنیمو کُتلت سُرخ کنیم، با خودم کلی میخندمو سعی میکنم صحنه را پرداخته تر کنم تا از حالت آبشار کهرنگ خارج بشه.
پوشه رزومه را که باز میکنم شروع میکنم به فکرکردن. اینکه چطور سر کلاس پلیمر درس بدمو چه کار کنم که دانشجوها بهتر یاد بگیرن، اینکه هرکدوم گرانول یک پلیمر را با خودشون بیارنو یک مختصری در مورد کاربردهای اون پلیمر توضیح بدهن و ...
پوشه مدهای لباس را که میبینم یاد آرزوی دیرینم میفتم : خیاطی، و بعد شروع میکنم به طراحی لباس هایی که قراره آخره تابستون (که خیاطیم خوب شد!) بدوزم.
همین میشه که نصف شب شده و من هنوز یک صفحه پاورپوینت هم درست نکردم :-)
از جلو نظام
روزتون مبارک ولی
خیلی از چیزهایی که یادم دادین هیچوقت به دردم نخورد( شاید اگه توی "مسابقه هفته" شرکت میکردم، منوچهر نوذری ازم میپرسید).
خیلی از چیزهایی که برام ارزش گذاری کردین اشتباه از آب دراومد.
و حیف از اون همه واقعیت که هیچوقت ازش حرف نزدین.
روزتون مبارک ولی
هیچوقت نفهمیدم اینهمه جدیت برای چی بود: لذت از قدرت؟ ترس از بی معلوماتی؟یا فقط یک روش آموزشی بود؟!
هیچوقت نفهمیدم چرا زیرنویس کتابها براتون مهمتر بود: ارضای حس برتری؟ ایده آل نگری؟یا فقط یک سوال امتحانی بود؟!
هیچوقت نفهمیدم چرا باید هر روز صبح توی برق آفتاب یا سوز سرما صف میگرفتیم، شعار میدادیم و بعد یک به یک وارسی میشدیم : فرقی بین دانش آموز و زندانی قائل نبودین؟ایجاد تصور نظم؟یا فقط یک برنامه پرورشی بود؟!
روزتون مبارک ولی
احساس خوبی ندارم از اینکه وقتی بعد از سالها میبنمتون هنوز حریمی( فاصله ای) را که بینمون بود حفظ میکنم.
احساس خوبی ندارم از اینکه توی خاطراتم همه کلاس هستند به جز شماها.
ولی......
روزتون مبارک به خاطر نیت پاکی که داشتین
.
?-: (-: !-: ??-: ]-: P-: ((-:
هرچقدر خودم را در مقابل جهان به بی خیالی میزنم بیشتر طغیان میکند. در همین گیر و دار سعی میکنم برای لجش هم که شده با دلخوشی های قبلیم قدرت نمایی کنم ولی معلوم نیست چه بر سرم رفته که همه آنها هم برایم بی معنا شده است.

من از اوهام خود بیدار شدم
و اینک نمی توانم بخوابم
من هیچ آرزویی ندارم
و اینک نمی توانم آنچه را
به من تعارف می کنید
بخورم...
چنانچه مجبور شوم،
تا ابد بیدار خواهم ماند
من در ترک پوست تخم مرغ زندگی می کنم
در فضای بین کهکشانها
و گل و لای زمین
در امتداد مرزهای باریک
بین روشنایی
و تاریکی
من از میان آینه مه آلود نگاه کردم
و چشم سومم به من چشمک زد!
زمان توهمی بیش نیست
و ابدیت در شکاف دوگانگی
زندگی می کند
من زندگی میان این و آن
را دوست دارم
و رنگ من خاکستری است
من در خلوت هسته گذشته و آینده ماوا گزیده ام...
من اخگر فروزان
در نور و تاریکی ام
این منم
زنی که در ظلمت می درخشد
ناگزیر باشم
تا ابد بیدار خواهم ماند
"النا آویلا"
پیکهای با ارزش
برای پذیرفتن اینکه یکسال گذشته است یک طیف FTIR در محدوده عدد موجی 1388 تا 1389 از زندگی ام میگیرم.
پُر است از پیکهای متنوع.
شروع میکنم به رمزگشایی وقایع مربوط به هر پیک.
پیکهای تیز و قوی را سریعا تشخیص میدهم و وقایع آنها را به یاد می آورم.
پیکهای پهن و ضعیف را هم که بی ارتباط با آن پیکهای سرکش نیستند بالاخره ردیابی میکنم.
ولی سخت است که قبول کنم که در طی این یکسال فقط همین تعداد پیک رخ داده است.
دقیق میشوم و نمودار را بزرگتر میکنم،
باور نکردنی است.
منحنی مملو از پیکهای ریز و تیزی میشود که در هیبت بقیه گم شده بودند.
محدوده این پیکها در حد یک روز است و حتی کمتر . چند ساعت ، چند دقیقه و یا چند لحظه.
بنابراین این پیکها میتواند مربوط به شنیدن یک خبر باشد یا کاشتن یک گل یا درک یک مفهوم یا دیدن یک فرد یا شستن یک ظرف یا خریدن یک لباس و یا رفتن به یک پیک نیک یا ...
این پیکها نه چشمگیرند و نه دهن پُرکن. پُزدادنی هم نیستند. ولی برای خودم ارزشمندند و گاهی معیار ارزش.
وقتی ذهنم را مجبور میکنم تا بخشی از این اتفاقات را به یاد آورم راحت تر میپذیرم که یکسال گذشته است.
25/11
- اگر معیار جسم است که تولد جسم من به چندین سال قبل تر برنمیگردد و نه حتی، به 9 ماه قبل تر از آن. بلکه مربوط به میلیاردها سال پیش است.
- اگر معیار روحم است که آن هم از جنس "لم یلد و لم یولد" است.
در واقع، در این تاریخ، از چیزهایی که قبلا هم موجود بوده، ترکیب جدیدی بوجود آمده است و باعث شکل گیری یک هویت جدید شده .
معمولا خانواده،دوستان و آشنایان این مناسبت را به من تبریک میگویند در حالیکه درست تر آن است که من آن را به آنها تبریک بگویم زیرا در چنین روزی، شخصی با هویت و ترکیب جدید به جمع آنها افزوده شده است.
پس:
تولدم را به همتون تبریک میگم
پی نوشت : عده ای براین باورند که خلقت اینجانب ثمره و نمودی از عشق الهی به بشریت بوده است و به همین خاطر این روز را روز عشق ورزی نامیده اند و جشنی به نام جشن ولنتاین در این روز برگزار میکنند ![]()
دوطرفه
تازگی ها به وجودش پی برده ام و تقریبا به آن وابسته شده ام، بطوریکه هر بار و در هر شرایطی ذهنم آنرا بعنوان اولین گزینه برای اتصال مطرح میکند.
متمایز بودنش بخاطر دوطرفه بودنش است.
ظرافت و شفافیتش مانع از آن میشود که به چشم آید و این عمده دلیل برای انتخابش است.
قبل از کار کردن با آن ،انتظار ایفای اینهمه نقش را از آن نداشتم ولی به مرور زمان با نقش های کلیدی اش بیشتر آشنا شدم.
خانواده بزرگی دارد و مهمترین آنها عبارتند از :
چسب نواری،چسب مایع،چسب دوقلو،چسب زخم،چسب آکواریوم و...
اما چسب دوطرفه چیز دیگری است و استفاده از آن را به همه توصیه میکنم حتی زیر ۲ سال :-)
جامعه هولوگرافیک
......، صفویه ،افشاریه ، زندیه ، قاجار، پهلوی ، جمهوری ،....
عادت کرده ایم به این تکرار تاریخ
زمامداران از زمامداری فقط اسمش را میدانند و نه اصولش را .
مملکت را به حال خود رها میکنند تا خودبخود اداره شود ! چیزی نمیگذرد که بی سروسامانی بیدادمیکند، کودتا یا انقلابی شکل میگیرد ، اساس حکومت را برمیچیند و تشکیل حکومتی جدید میدهد واولین کاری که برای بهبود اوضاع مملکت انجام میگیرد تغییر اسم حکومت است ، سپس ساعتها وقت صرف میشود تا قانون اساسی متناسب با عقاید جدید تغییر یابد، وعده های زیادی به مردم داده میشود و برنامه ها و پروژه های مفیدی تنظیم میگردد که به زدن یک کلنگ ختم میشود. مرتبا حکومت قبلی زیر سوال میرود و کارنامه آن فاقد هرگونه نقطه مثبتی نشان داده میشود تا اطمینان ایجاد کنند شرایط بهتر شده است!
مدتی که از آن شور و اشتیاق اولیه گذشت و اوضاع تغییر چندانی نکرد، منتقدان لب به اعتراض میگشایند و سراغ آن وعده و وعیدها را میگیرند و جوابی که ازحکومت میشنوند محدود شدن آزادی بیان و مطبوعات است.چیزی نمیگذرد که خفقان بر مملکت حاکم میشود و باز بی سرو سامانی بیداد میکند و دوباره عده ای کودتا میکنند و حکومتی با اسم جدید تشکیل میدهند وساعتها وقت....
سالهاست که اسمها عوض میشود اما ماهیت تفاوتی نکرده. شاید بخاطر عدم تواناییمان در گفتگو ویافتن اشتباهات است که هر بار چاره ای جز پاک کردن صورت مسئله به ذهنمان نمیرسد.
عادت کرده ایم به این تکرار تاریخ که در جزﺀ جزﺀ جامعه هولوگرافیک گونه منتشر شده است.
تغییر

-
دندانها با ارتودنسي رديف ميشوند و بيني را با جراحي كوچك ميکنند .
دندانها به حالت طبيعي و اصلي خود بازميگردند و چهره زيباتر ميشود .
ولي تغيير فُرم بینی، چهره را مصنوعي ميكند. چون حتي در صورت دُرست بودن معيار زيبايي، نبايد چنين عيبي را با تيغ جراحي برطرف كرد و بايستي ژنتيكي و با مرور زمان اين تغيير ايجاد شود.
-
روحيات و رفتارها نيز بهمين گونه اند.
خراب بودن بعضي از آنها نتيجه سهل انگاري است و بايد سريعا تغيير داده شوند.
ولي بعضي از رفتارها اگرچه در مقايسه با رفتارهاي ديگران و معيارهاي كنوني، چندان جالب نيست اما ازآنجايي كه در طول ساليان سال شكل گرفته اند نميتوان آنها را به يكباره تغيير داد(مثل بعضي از روحيات شرقيمان).
احساسات ماندنی
از تاريخ 7/7/77 ياد آخرين قسمت برنامه نيمرخ مي افتم ، وقتي "فَ فَ " بطرف دوربين مي آمد ، فيگور جالبي ميگرفت و با تمام احساس ميگفت: هپت ِ هپت ِ هپتاد و هپت
اين تاريخ برايم شيرين است نه بخاطر تمام شدن برنامه مورد علاقه ام بلكه از جهت ديدن رفتار احترام آميز و رئوف شخصي كه برايم غيرقابل انتظار بود.
وقتي به ياد آوري خاطرات ميرسم ، شماره روزها و حتي رويداد يك خاطره چندان مهم نيست بلكه احساسي كه درون آن نهفته است آنرا به يادماندني كرده است مثل آن شب عيدي كه بواسطه يك ظرف چيني مطبوع شد و يا آن عيد غريبي كه قضاوت منصفانه يك نفر آن را بي پايان كرد ويا آن كوهي كه فرودش ، شروع تازه اي بود براي طرز نگاهم ويا آن قايق بسته شده به اسكله اي كه پناهگاهي شد تا بلند بلند يك بيت شعر را در ذهنم بخوانم تا چشمهايم مجبور شوند بسته بودن زبانم را جبران كنند.
ودر آينده شايد 8/8/88 را نيز بصورت يك عصر رنگي باراني و يك كاغذ سفيد كه نقشه يك دستگاه Casting knife روي آن كشيده شده مجسم كنم ، نه از آن جهت كه ساخت دستگاه عملي شد بلكه بواسطه فرضيه اي كه در ذهنم پديد آمد.
لایه لایه
بر خلافِ ظاهر بی نقص و یکدستش ،
باطنش پر است از خِلل و فرج.
اگرچه محکم نیست اما عبور دهیش عالی است.
البته ، استحکام شرط لازم برای کارایی است.
بی تجربه ای !
اگر تمام مدت تخلخل ها را تماشا کنی و بدنبال روشی برای حذف آنها باشی .
شار را نباید فدای استحکام کرد!
واگر خلاق باشی، با قرار دادن یک لایه ساپورت مناسب ، استحکام لازم را ایجاد میکنی .
تا هر دو ویژگی را همزمان داشته باشي.
باید دایره نگاهت را وسیع تر کنی تا امکان دیدن لایه های دیگر فراهم شود وترکیبی از آنها را، برای رسیدن به هدفت بکار بری .
چراکه بر آورده کردن تمام ویژگیها با یک لایه انتظار بیجایی است
تردید
او مجرمی است که به خیال خود هر لحظه مرتکب گناهی میشود و برای پاک شدن باید تمام یک شب را در تاریکی و تنهایی گریه کند و مظلومانه از وجودی طلب بخشش کند، شاید که دلش به رحم آید و سال قمری خوبی را برای او رقم زند
.
.
.
نمیداند بزرگترین گناهش این است که لحظه ای در باورهایش تردید نمیکند.
دوستش دارم بی آنکه بخواهمش!
قرارمون ساعت 3 بود.
از ماشین پیاده شدم و با اشتیاق وارد هتل شدم.
روی مبلهای لابی نشستم و برای آخرین بار جوابهایم را مرور کردم.
به ساعت نگاه کردم: بالاخره عقربه ها بر هم عمود شدند.
یک نفر با کنجکاوی وارد شد.... شبیه همان کسی بود که تصور میکردم:خندان، مهربون و خوش برخورد.
جلو رفتم و همزمان خودمان را بهم معرفی کردیم.
بطرف آسانسور راهنماییم کرد، سعی کرد به حرفم بیاره ، سریع و با لهجه.
وارد اتاق کارش شدیم و رسما شروع به صحبت کردیم.
از سوالهای ابتدایی شروع کرد:اسم،تاریخ تولد و...
جالب بود که با وجود کهولت سن سریعا تشخیص داد که روز تولدم همزمان با یک جشن بزرگه !
خیلی سوال کرد و از لبخندش متوجه میشدم جوابهایم راضی کننده و گاها جالب است، چند بار هم تشویقم کرد(چیزیکه کمتر نمونه داخلیش را دیده بودم)
در آخر ازم پرسید: دوستش نداری؟
گفتم:چرا
پرسید :پس چرا میخوای ترکش کنی؟
گفتم: دوسش دارم ولی نمیخوامش1
صدای پرینترش بلند شد ، دستش را جلو آورد و بهم تبریک گفت2
بعد از راهنماییهای معمول ، خداحافظی کردم و از خوشحالی نمیدونستم چطور خودما به در خروجی هتل برسونم.
مامان و بابا راکه از دوردیدم دست تکون دادم تا متوجه بشن قبول شدم،دلم میخواست خیلیهای دیگه اون لحظه اونجا باشند: فرهاد ، مسیح ، هاجر ، سمیه ، کیمیا ، آزاده ، افروز و ...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
? 1officer: vous n'aimez pas votre pays
louchi: si
?officer: Donc,pour quoi vous voulez le quiter
louchi: je l'aim sans je le veux
2bien venu au Qué
وصیت نامه
وصیت نامه لوچی به فرزندش:
۱- فرزندم سعی کن در ایران به دنیا نیایی و اگر به دنیا آمدی در ایران نمانی.
۲- اگر خواستی در ایران به دنیا بیایی و بمانی ،سعی کن زندگی کنی باوجود همه بهانه ها.
۳- کمترفکر کن و بیشتر عمل کن (چرا که عمله ی بیفکر به از فکور بی عمل است).
۴- کمتر از تجربه دیگران استفاده کن وسعی کن خودت تجربه کنی.
۵- خودت و دیگران را زیاد جدی نگیر.
۶- مرتبا ساختارهای ذهنیت را تغییر بده،هیجان انگیز است.
۷- فرزندم زیاد اشتباه کن ولی هر اشتباه را یکبار انجام بده.
۸- فرزندم زیاد حرف نزن ! در بیکلامی بسی لذت است.
۹- بدان که نوعی از حماقت زندگی را آسان میکند و داشتنش نوعی هوش اکتسابی محسوب میشود .
۱۰- فرزندم نگذار دیگران به جای تو زندگی کنند تا نخواهی جای دیگران زندگی کنی.
۱۱- با افراد بی ادعا هم صحبت شو تا ذائقه ات در انتخاب دوست افزایش یابد.
۱۲-فرزندم بدان که "انتقاد سازنده" لغتی جهان سومی است چون همه وقتت را صرف اصلاح دیگران میکنی و بقیه صرف اصلاح تو و در نهایت هیچ یک نظر دیگری را نمپذیرید،پس به جای آن تواناییهای دیگران را تشویق کن.
۱۳- همه را خاکستری ببین و کمتر قضاوت کن.
۱۴- فرزندم علت کارهایی که به تو مربوط نیست جویا نشو ،برای خودت میگویم ،راحت تری!
۱۵- بدان که بدقانونی بهتر از بی قانونی است
۱۶- فرزندم دو میوه را با احتیاط مصرف کن: لیموشیرین و خرمالو
والسلام
لوچی
پُ...ر...ز